زهرا جانزهرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

زهرا نازنازی

کچل کردن زهرا

94.4.21 و 25 رمضان و 2015.7.12در 16 ماه و 25 روزگی روز یکشنبه ساعت 4 بعد از ظهر بابات موهات و از ته تراشید و بعد به حمام رفتی. فرداش هم 94.4.22 مونده هاش و زد که دوباره حموم کردی و اومدی خونه ما تا ببینیمت چه جوری شدی ماهم خوردیمت قند عسلمون. عکس 94.4.22
30 تير 1394

اولین آتلیه رفتن زهراجون

94.4.10و 2015.7.1 و  14 رمضان عصر از ساعت 5.15 تا 7.15 در 16 ماه و دو هفتگی آتلیه رفتیم. فرداش 94.4.11 پنج شنبه مامنت رفت تا عکسها رو ببینه. شنبه 94.4.13 مامان و بابات رفتند عکاسی. 94.4.18 پنجشنبه صبح هم من و دایی رفتیم و نگاه کردیم. گفت شنبه 20 ام میفرسته چاپ و شما یکشنبه بیایید آماده میشه ولی آماده نبود و سه شنبه عصر94.4.23 بابات رفت عکاسی و عکسها رو آورد. و اما خاطره آتلیه رفتنت گرمای تابستون و ماه رمضان بود ولی گرما و شیرینی خودش و داشت. ساعت 5 عصر حرکت کردیم و باباجون بردمون و من و مامان و بابات رفتیم. اول که وارد عکاسی شدیم می ترسیدی و بغل مامانت بودی برات اسباب بازی هم برده بودیم تا نگاه کنی ولی توجه نمی کردی....
30 تير 1394

واژگان در 17 ماهگی

در این ماه کلمات زیادی رو یاد گرفتی آچا ، آدا زیاد میگی (آلوچه)- آما(سیب)- گوشی رو برمیداری و میخوای هرکی زنگ زد با تو حرف بزنه میگی الووو- عمه و آبا و بابا و مامان هم که قبلا یادگرفته بودی که مامان و زیاد نمیگفتی ولی الان خوب میگی، به مامان جون و باباجون هم میگی مامان و بابا امروز 94.4.29 در 17 ماه و 2 روزگی اولین بار دایی گفتی وقتی دایی جون ازت خواست بگی و دایی کلی خوشحال شد از بس خوب میگفتی داییی. من هم ازت خواستم بگی خاله ولی نتونستی و گفتی آداو گفتم بگو اِنّا مثل کودکی دایی که به من میگفت ولی گفتی اِبا و خاله بوست کرد حمام کردن و آب بازی را خیلی دوست داری وقتی آب میبینی یا میری جلوی حمام میگی "نوندوی"- وقتی چ...
30 تير 1394