زهرا جانزهرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

زهرا نازنازی

روزمرگی ها

1393/10/23 20:43
نویسنده : خاله جون
401 بازدید
اشتراک گذاری

خلی وقت بود که به دلیل کار زیادم  نمی تونستم بیام وبلاگت و برات بنویسم.

 از روزمرگی های این روزهات میخوام بگم. بابات صبح ها میره مدرسه و  تو میمونی با مامانت. باهم از خواب بیدار میشین یا حتی زودتر از مامانت بیدار میشی و  یک راست میری سراغ آشپزخانه خواب آلود، بعد با سرو صدات مامان هم از خواب بیدار میکنی. به هم صبحانه میخورین، بازی میکنین و... بعد برای بابایی که از مدرسه میاد نهار میپزین و باهم نوش جون میکنین. خدایا شکرت بابت این نعمت بزرگ که به ما عنایت فرمودی.

دیروز که اومدیم خونتون دیدیم پیشونیت قرمز شده مامانت گفت که در کمد هال و باز کردی و زدی به پیشانی که اونا هم به در کمدها چسب زده بودن تا نتونی باز کنی.

امروز هم مامانت تلفن زده بود که گفت انگشتت را در کشو کابینت گذاشتی و ناخنت سیاه شده ، ماهم ناراحت شدیم. مامانت میگفت ولی نمیترسی دوباره میری سمت کشوها و  محکم باز میکنی و میبندی. وقتی میگیم دستت اوف شده کو؟ نشونش میدی

تا تولدت که حدود یک ماهی مونده انشالله بتونم کارهای خودم و انجام بدم واماده تولدت باشیم.

پسندها (1)

نظرات (0)