خاطرات و کارهای 14 ماهگی

دندانهایت را به هم فشار میدی میخوای دندان در بیاری 

بیشتر تقلید می کنی. مثلاً در 14 فروردین که از حمام در آمده بودی و من گذاشته بودمت جلوی بخاری لباسهات و میپوشاندم و بعد گوش پاک کن برداشتم تا آب گوشهات را بگیرم که هنوز تمام نشده از دستم گرفتی و گوش پاک کن و به گوشت فرو میکردی و نگه میداشتی مثل من تا آبش گرفته بشه. جیگر خاله

وقتی نماز میخوانیم مهر و از جانماز برمیداری و تو دستت قایم میکنی یا میخندی تا به تو نگاه کنیم یا میای و میخوای زیر چادرمون قایم بشی.

بهار امسال اولین بار در 94.1.20 به حیاط بردمت که حیاط و خیلی دوست داری هروقت در باز میشه میدوی به سمتش و از ته دل میخندی.

مامان جون یادت داده وقتی میگه زهرا منو ناز کن با دستهای کوچکت ناز میکنی عزیز دلم.

وقتی ببینی کسی خوابیده میای نزدیکش و سرت و خم میکنی و میگی دا...... تا از خواب برخیزد و اگه توجه نکنیم اینکار و تکرار میکنی بعد هم با دستات چشمامونو باز میکنی.

بابای همربونت که برای عید نوروز قطار کادو خریده بود از وقتی که اونو روشن کردیم صداش و درمیاری. میگیم قطار چی میگه میگی: کووخ کووخ یا میری سمت اتاقت که قطار آنجاست و صداش و درمیاری تا بیاریم بازی کنی.

بازی: خاله جون از فروردین باهات اتل متل بازی میکنه. دستهات و میگیرم و میگم: اتل متل توتوله، گاو حسن چجوره، نه شیر داره نه پستون، گاوشو بردن هندستون، یک زن هندی بستون، آخرش هم میگم پس پس و میشینیم رو زمین تو هم خوشحالی میکنی و آنقدر از ته دل میخندی که نگو. دوباره دستهات و میاری تا باهم بازی کنیم.

وقتی شیشه شیر و میبینی یا دلت شیر می خواد خیلی بامزه میگی سیییر

موقعی که میگیم زهرا بابات چیکار میکنه شانه هات و بالا می اندازی و بینی ات را جمع میکنی و میس میس میکنی که قبلا یاد گرفته بودی و می خندیم و بابات میگه زهرا کی من اونطوری میکنم و بوس بارانت میکنه.

در این ماه یاد گرفتی میری رو وزنه و خودت و وزن می کنی. وقتی روی وزنه قرار می گیری بعد می ایستی و به عقربه هاش با دقت نگاه می کنی تا ببینی چند کیلویی. از ما یاد گرفتی. بعد هم خاله میاد و میگه زهرااااااااااااااا جونم اینقدر کیلویی خووووووبی بعد شما پیاده می شید و خاله می خوردت.