زهرا جانزهرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

زهرا نازنازی

خاطرات و کارهای 15 ماهگی

1394/2/31 2:04
نویسنده : خاله جون
92 بازدید
اشتراک گذاری

در 94.1.30 آبله مرغان خفیف گرفتی که چندتا فقط در پاهایت بود. بردنت دکتر ،کرم داد که دوست داری مامانت که چندبار مالیده حالا یاد گرفتی و خودت میشینی و پاهات و در میاری و نشون میدی یعنی اینکه برات کرم بزنن. وقتی خونه ما بودی کرم دست و از کنار پنجره پیدا کرده بودی و آوردی و نشان میدادی تا بزنیم.

 از طرف دیگر با علائم تب و مریضی و بی حوصلگی و البته کم اشتهایی و آبریزش بینی فهمیدیم داری دندان هم در میاری که شکر خدا در 94.2.5 سومین دندانت که اولین دندان از بالا بود در آوردی و کم کم بعد از حدود 10 روز حالت بهتر شد.

در 94.2.12 روز شنبه که ولادت امام علی(ع) و روز پدر و هم چنین روز معلم بود به بابات و باباجون و اقاجون کادو آوردی. صبح با مامانت اومدین خونه ما و وقتی کادو را میخواستی به باباجون بدی چون مامانت با کاغذ کادوی خشخشی زردار کادو کرده بود میترسیدی و نمیتونستی دستت بگیری، ما هم میخندیدیم و باباجون هم بوست میکرد قربونت برم عزیز دلم که اینقدر بزرگهات و دوست داری ان شاء الله سایه بزرگان همیشه بالای سرت باشه، آمین

نپتون را برمیداری و مثل ما به زمین میکشی بعد به ما نگاه میکنی ببینی چی میگیم بهت و لبخند میزنی.

کتاب ها را یکی یکی از کمد هال برمیداری و  کتاب و باز میکنی جلوت و صداهایی از خودت درمیاری یعنی دارم کتاب مطالعه میکنم.

علاوه بر خواندن کتاب به نوشتنشان هم علاقه داری دانشمند خاله. مداد یاخودکاری که پیدا میکنی داخل کتاب ها را مینویسی.

یاد گرفتی وقتی کسی میرود و خداحافظی می کند دستت را تکون میدی یاوقتی میگیم زهرا بای بای کن.

آب و چای و خیلی دوست داری و الان دیگه تو لیوان میخوری. وقتی سینی چای را میبینی به سرعت میدوی سمتش. هروقت کسی چایش و خورد و تموم کرد تو فنجانش و برمیداری و سر میکشی.

در 94.2.20 که خونتون بودم با هم رفتیم اتاقت تا با اسباب بازیهات بازی کنی من مشغول بودم که دیدم یه چیزی را گ به گلوت چسباندی بعدش هم در آوردی نگاهش کردی وقتی نزدیک شدم دیدم دماسنج هست، خیلی خندیدم. از مامانت پرسیدم قضیه دماسنج چیه گفت از ما یاد گرفته وقتی میخواستیم تبشو بگیریم گذاشتیم زیر بغلش زهرا هم میزاره زیر گلوش و بعد درمیاره مثل ما نگاه میکنه یعنی دارم میخونم ببینم تبم چنده. وقتی میزاری خیلی بامزه میشی عسلم.

الان همه چیز میخورد ولی بیشتر شیر خشک و شیر طبیعی، آب گوشت با نان خرد شده و....

بازی این ماه: بازی اتل متل و از ماه چهاردهم میکنیم و هم چنین چام چام یاد دادم بهت که دستهای ناز و کوچولوت و میاری جلوی خاله وقتی به هم میزنیم و سرود چام چام و میخونیم خوشحالی میکنی. مامانت میگه تو خونه دستهات و میاری تا با هم چام بازی کنین قربونت که اینقدر زود یاد میگیری.

جدیداً یاد گرفتی دستات و میبری جلوی چشمات یا دوربین و موبایل هم میگیری جلوی چشمات و سرت هم کمی بالا میبری و میگی "تک" یعنی دارم ازتون عکس میگیرم. این کار و یا خودت انجام میدی یا هروقت بهت میگیم زهرا عکسم و بگیر، از بس خاله جون ازت عکس میگیره یاد گرفتی جوجوی من.

تو این ماه یاد گرفتی از مامانت وقتی شب چراغ ها را خاموش میکنن یا هروقت دلت خواست انگشتت را میبری جلوی بینی انت به نشانه سکوت و میگی "هیس"

تازگیا نحوه غذا خوردنت به این صورت شده که دو تا قاشق تو ظرف غذا میذاریم با یکیش خودت می خوری و با دیگری هم ما غذا میدیم اینجوری خوب میخوری درسته به لباسات می ریزی ولی ارزشش و داره مامانت بعد از تمام شدن لباست و عوض میکنه، اینم بگم که پیش بند نمیبندی و اصلاً دوست نداری و زود درمیاری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)