زهرا جانزهرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

زهرا نازنازی

واژگان در 17 ماهگی

در این ماه کلمات زیادی رو یاد گرفتی آچا ، آدا زیاد میگی (آلوچه)- آما(سیب)- گوشی رو برمیداری و میخوای هرکی زنگ زد با تو حرف بزنه میگی الووو- عمه و آبا و بابا و مامان هم که قبلا یادگرفته بودی که مامان و زیاد نمیگفتی ولی الان خوب میگی، به مامان جون و باباجون هم میگی مامان و بابا امروز 94.4.29 در 17 ماه و 2 روزگی اولین بار دایی گفتی وقتی دایی جون ازت خواست بگی و دایی کلی خوشحال شد از بس خوب میگفتی داییی. من هم ازت خواستم بگی خاله ولی نتونستی و گفتی آداو گفتم بگو اِنّا مثل کودکی دایی که به من میگفت ولی گفتی اِبا و خاله بوست کرد حمام کردن و آب بازی را خیلی دوست داری وقتی آب میبینی یا میری جلوی حمام میگی "نوندوی"- وقتی چ...
30 تير 1394

خاطرات و کارهای 17 ماهگی

وقتی اتل متل بازی میکنیم کیف میکنی و میپری بالا پایین و یه چیزهایی رو از خودت میگی یعنی منم دارم میخونم. 22 تیر یعنی در 16 ماه و 26 روزگی که اومده بودید خونه ما چشمام بسته بودم یعنی خوابم اومدی پیشم دیدی باز نمی کنم صورتت و چسبوندی صورتم و خاله قورتت داد. رومبلی ها رو برمیداری و از مبلها بالا میری. چون گرمه مامانت چادر میندازه روت بخوابی ولی میترسی و لحافت و میخوای. جلوی پله های اتاقها طبق معمول لحاف و میز مبلها رو انبار کردن تا نتونی بری بالا، توهم باحسرت پله ها رو نگاه میکنی و وقتی موقعیت فراهم باشه با سرعت نور فرار میکنی. کتاب ها رو از کمد برمیداری و میگیری جلوت و با صدای بلند یه چیزهایی میگی . تو این ماه انگشت های دستت ...
30 تير 1394

اولین باغ رفتن امسال واولین رانندگی زهراجونی

سلام عزیزم امروز یعنی 94.3.10 روز یکشنبه خدا را  شکر خیلی خوش گذشت زنگ زدم به مامانت و شما حاضر شدین باباجون اومد و شما رو برداشت و با هم رفتیم باغ . امسال دومین تابستانت است و این اولین باغ رفتن در سال 94 بود خیلی خوش گذراندی میدویدی این طرف و آن طرف و به مورچه ها نگاه می کردی و میگفتی جوجو اَاَاَ اونقدر از ته دل می گفتی که رنگت قرمز میشد و ما میخندیدیم. هندوانه دوست داری و با نان سنگگ خوردی. خاله کلی عکس انداخت موقع اومدن هم که هوا تاریک شده بود و ساعت 9.30 بود گریه میکردی و سوار ماشین نمیشدی و میخواستی بمونی باغ. باباباجون بغلش مسیری رو رانندگی کردی و این اولین رانندگی ات بود عزیزم ، باباجون مهربون دستش درد نکنه که تو رو خیلی دوس...
10 خرداد 1394